داستان مادر و دو فرزند

از زندگیت لذت ببر Enjoy Your Life

مطالب سرگرم کننده و مطالب آموزشی
داستان مادر و دو فرزند

دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند . هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف . با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد .
برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد .
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت .
برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم !
همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت ،پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت :برادر تو را بیا مرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی .
عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت :یا رب العالمین ،من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر ،چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست ؟َ! ندا رسید : آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لاکن مادرت از آنچه او می کند ،بی نیاز نیست ،تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند ، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+نوشته شده در پنج شنبه 20 دی 1397برچسب:داستان,مادر,بیمار,و,دو,فرزند,ساعت16:1توسط Mr.Ali |